هشت سال پیش از این بود
که از اعماق تیرگی
از تیرگی اعماق و نظامی که می رفت
تا بخوابد خاموش، و بمیرد آرام
ناله ها برخاست
از اعماق تیرگی
آنجا که خون انسان ها، پشتوانهٔ طلاست
وز جمجمهٔ سر آنها مناره ها برپاست
ناله ها برخاست
مطلب ساده بود
سرمایه، خون می خواست
مپرسید چرا، گوش کنید مردم
علتش این بود... علتش این است
و این نه تنها مربوط به هند و چین است
بلکه از خانه های بی نام، تا سفره های بی شام
از شکستگی سر چوبهٔ دار خون آلود، تا کنج زندان
از دیروز مرده، تا امروز خونین
تا فردای خندان
از آسیای رمیده، تا آفریقای اسیر
حلقه به حلقه، شعله به شعله، قطعه به قطعه
زنجیر به زنجیر
بر پا می شود توفان زندگی
توفان زندگی، کینه ور و خشمگین
بر پا می شود
پاره می کند، زنجیر بندگی
تا انسان ستمکش، بشکند
بشکافد از هم، سینهٔ تابوت
خراب کند یکسره، دنیای کهن را، بر سر قبرستان
قبرستان فقر، قبرستان پول
و بندگی استعمار، بیش از این دیگر
نکند قبول! نکند قبول
می لرزد آسمان... می ترسد آسمان
و زمان... زمان و قلب زمان
و تپش قلب خون آلودهٔ زمان، تند تر می شود، تند تر دم به دم
و روز آزادی انسان ستمکش
نزدیکتر می شود قدم به قدم